M & P به نام خداوندی که عشق را آفرید.
| ||
|
جنونه يك عاشق!! اشك هاي بي امان دختر جوان بر روي گونه هاي رنگ پريده اش روان بود.دست هايش را از روي ميز باز پرس برداشت ، دستبند روي دستانش سنگيني مي كرد و صداي زنگ مانند زنجير هاي دستبند به گوش مي رسيد. بازپرس وارد اتاق شد و صداي گوش خراش كشيده شدن صندلي بر روي زمين به گوش رسيد و باز پرس روي آن نشست.رو به روي دخترك آيينه اي قرار داشت كه سرتاسر ديوار را گرفته بود.مانند پنجره اي بزرگ.ولي دختر جوان خوب ميدانست اين شيشه فقط براي او يك آيينه است !! بازپرس يك پوشه پر از برگه در دست داشت ، آن ها را روي ميز گذاشت، برگه اي را در آورد وبدون مقدمه گفت:«دوشيزه جونز اظهاراتتون رو مي شنوم.» زن جوان سعي كرد خود را آرام كندولي اينكار براي او خيلي سخت بود. پس از مدت کوتاهی پرسيد:«من چه چيزي بايد بگم آقاي بازپرس؟» بازپرس گفت:«انگيزه ي شما از قتل خواهرتون چي بود؟چرا اين كار وحشيانه رو انجام دادين؟» دوشيزه جونز گفت:«من..من شخص ديگه رو سراغ نداشتم كه هم يكي از اقوام نزديكم باشه و هم راحت بتونم بكشمش!!!!» لطفا به ادامه مطلب بروید.
ادامه مطلب |
|
[ طراحی : M & P ] [ Weblog Themes By : M & P ] |