M & P به نام خداوندی که عشق را آفرید.
| ||
|
تفاوت!! سه زن انگليسي، فرانسوي و یکی از هموطنان عزیز ما، با هم قرار ميذارن كه اعتصاب كنن و ديگه تو خونه كار نكنن و بعد از سه روز نتيجة كارو به هم بگن. طبق قرار پس از گذشت سه روز، هر سه نفر سر قرار حاضر شده و نتیجه کار خود را به دو نفر دیگه اینچنین گفتند: زن فرانسوي گفت: به شوهرم گفتم كه من ديگه خسته شدم بنابراين نه نظافت منزل، نه آشپزي، نه اتو و خلاصه از اينجور كارها ديگه بُريدم. خودت يه فكري بكن، من كه ديگه نيستم يعني بريدم. روز بعد خبري نشد، روز بعدش هم همينطور، روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه درست كرده بود و آورد تو رختخواب، من هم هنوز خواب بودم، وقتي بيدار شدم رفته بود. زن انگليسي گفت: من هم مثل فرانسوي همونا رو گفتم و رفتم كنار، روز اول و دوم خبري نشد ولي روز سوم ديدم شوهرم ليست خريدو كاملاً تهيه كرده بود، خونه رو تميز كرد و گفت كاري نداري عزيزم، .... و رفت. و اما هموطن عزیز ما اینگونه گزارش می دهد: من هم عين شما همونا رو به شوهرم گفتم، روز اول چيزي نديدم، روز دوم هم هیچی، روز سوم هم چيزي نديدم، اما شكر خدا روز چهارم يه كمي تونستم با چشم چپم ببينم!!! لطفا نظر بدهید.
حس زنانه! یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.مرده می گه: برای چی این کارو کردی؟ زنش جواب ميده: به خاطر اين زدمت كه تو جيب شلوارت يه كاغذ پيدا كردم كه توش اسم سامانتا نوشته شده بود! مرده مي گه: وقتي هفته پيش براي تماشاي مسابقه اسب دواني رفته بودم اسبي كه روش شرط بندي كردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهي می کنه و می ره به کاراي خونه برسه. نتیجه ی اخلاقی 1 : خانم ها همیشه زود قضاوت می کنند ... سه روز بعدش مرده داشته تلويزيون تماشا مي كرده كه زنش اين بار با يه قابلمه ي بزرگ دوباره مي كوبه تو سرش! بيچاره مرده وقتي به خودش مي آد مي پرسه: چرا منو زدي؟ زنش جواب مي ده: آخه اسبت زنگ زده بود!!!!!! نتیجه ی اخلاقی 2: متاسفانه خانم ها همیشه درست حس می کنند !!! حتما نظر بدهید.
آدم خوشبخت پادشاهی پس از اینكه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند». تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت : که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود. شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید. « شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟» پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!. (۱۸۷۲) لئو تولستوی حتما نظر بدهید.
درد مردانه! زنی مشغول درست کردن نيمرو برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، ... یه کم بیشتر کره توش بریز.. وای خدای من، خیلی درست کردی.. حالا برش گردون.. زود باش. باید بیشتر کره بریزی.. وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟... دارن میسوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی.. هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی.!!! نمک بزن... نمک...... زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟ شوهر به آرامی گفت: فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه احساسی دارم!!!
|
|
[ طراحی : M & P ] [ Weblog Themes By : M & P ] |