قالب پرشین بلاگ


M & P
به نام خداوندی که عشق را آفرید.
نويسنده
دوستان عزیز

داستان جالب دو طوطی…..!!!

 

یک خانم برای طرح مشکلش به کلیسا رفت . او با کشیش ملاقات کرد و برایش گفت : من دو طوطی ماده دارم که فوق العاده زیبا هستند .

اما متاسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند « ما دو تا فاحشه هستیم . میای با هم خوشبگذرونیم ؟ »

این موضوع برای من واقعا دردسر شده و آبروی من را به خطرانداخته ازشما کمک میخواهم . من را راهنمایی کنم که چگونه آنها را اصلاح کنم ؟

کشیش که از حرفهای خانم خیلی جا خورده بود گفت : این واقعاً جای تاسفدارد که طوطی های شما چنین عبارتی را بلدند

من یک جفت طوطی نر درکلیسا دارم . آنها خیلی خوب حرف میزنند و اغلب اوقات دعا میخوانند .

به شما توصیه میکنم طوطیهایتان را مدتی به من بسپارید . شاید درمجاورت طوطیهای من آنها به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعابخوانند .

 

خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود با کمال میل پذیرفت .

فردای آن روز خانم با قفس طوطی های خود به کلیسا رفت و به اطاق پشتی نزد کشیش رفت .

کشیش در قفس طوطی هایش را باز کرد و خانم طوطی های ماده را داخل قفس کشیش انداخت .

یکی از طوطی های ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم ؟

طوطی های نر نگاهی به همدیگر انداختند . سپس یکی به دیگری گفت : اون کتاب دعا رو بذار کنار . دعاهامون مستجاب شد !!!!

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 21:39 ] [ Mehrdad ]

اسکناس

 

سخنران در حالي که يک بيست دلاري را بالاي سر برده بود از 200نفر حاضردر

سمينارپرسيد چه کسي اين 20دلاري را مي خواه؟؟

همه دستها را بالا برند

بعد پول را مچاله کرد و دوباره گفت هنوز کسي هست که اين 20دلاري را بخواهد باز

همه دستها را بالا بردند سپس اسکناس را روي زمين انداخت و با پا پول را مچاله

کرد وباز هم گفت کسي پول را مي خواهد.دستها همچنان بالا بود.سخران گفت

دوستان من شما همگي درس ارزشمندي را ياد گرفتيد.

 

در واقع چه اهميتي دارد که من اين 20دلاري را چه کار کنم مهم است که شما هنوز

ان را مي خواهيدچون ارزش ان کم نشده است.اين اسکناس هنوز 20دلار مي ارزد.

 

ما در زندگي ممکن است به خاطر شرايطي زمين بخوريم و مچاله و کثيف شويم و

احساس کنيم که بي ارزش شده ايم.

 

اما اصلا مهم نيست که چه اتفاقي افتاده است.

مهم اين است شما هرگز ارزش خود را از دست نداده ايد چون هنوز کساني هستند

که شما را دوست داشته باشند.

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 21:20 ] [ Mehrdad ]

خواسته های دختر کم توقع از خواستگارش!!!

 

می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. اگر می گویم باید

تحصیل کرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیش تر از من

می فهمی!

اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با

دیدن ما بگویند "داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود!

اگر میگویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم!

اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوار آن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هر گوشه اش یادآور تو باشد!

اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای.

اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشیم، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم می آید...!

اگر می گویم هر سال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سال ها

دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هر کجا که بروی آسمان

همین رنگ است؟!"

اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟!

اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی!

و بالاخره... اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و

 عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است!!!

 

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, ] [ 19:29 ] [ Mehrdad ]

شـب   خوابــگاه پســران ودخــتـران!!!

 

شـب خوابــگاه پســران

 

(در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال،هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

 

میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم!

 

مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه!!!!

 

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد!

 

مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!!!

 

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

 

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...

مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!!!

 

(در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

 

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!!

 

لطفا به ادامه مطلب بروید.


ادامه مطلب
[ سه شنبه 17 خرداد 1385برچسب:, ] [ 21:0 ] [ Mehrdad ]

 مناجات غضنفر با خدا...!!  

 

خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، 

ندادی،  

دادی پس گرفتی، 

ندادی بعدا دادی، 

ندادی بعدا می خوای بدی،  

دادی بعدا می خوای پس بگیری، 

داده بودی و پس گرفته بودی،  

اگه بدی پس می گیری،  

پس گرفتی دادی،  

پس گرفتی بعدا می خوای بدی، 

اگه می دادی پس می گرفتی،  

نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی،

 

خلاصه خداجون سرتو درد نیارم به خاطر همه شکر!!!

لطفا نظر بدهید. 

[ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ] [ 18:51 ] [ Mehrdad ]

   

دانشجوی زرنگ!!

 

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید(آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟) کسی پاسخ نداد.

استاد دوباره پرسید:(آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟) دوباره کسی پاسخ نداد.

استاد برای سومین بار پرسید): آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟) برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت:(با این وصف خدا وجود ندارد).

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: (آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟) همه سکوت کردند.

(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟) همچنان کسی چیزی نگفت.

(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟)

وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید.

[ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ] [ 13:5 ] [ Mehrdad ]

انتخاب سنــــــــــــاتور!

 

یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج شد، با یک اتومبیل

 

تصادف کرد و در دم کشته شد.

 

روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و سن پیتر از او استقبال کرد:

 

«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم

 

دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت

 

تصمیم ساده ای نیست»

 

سناتور گفت:

 

«مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»

 

سن پیتر گفت:

 

«اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس

 

یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»

 

سناتور گفت:

 

«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»

 

سن پیتر گفت:

 

«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»

 

و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.

لطفا به ادامه مطلب بروید.

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ] [ 12:31 ] [ Mehrdad ]

دو فرشته مسافر

 

دو فرشته مسافر، براي گذراندن شب، در خانه يک خانواده ثروتمند فرود آمدند.

اين خانواده رفتار نامناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه

ندادند، بلکه زيرزمين سرد خانه را در اختيار آنها گذاشتند. فرشته پير در ديوار زير

زمين شکافي ديد و آن را تعمير کرد. وقتي که فرشته جوان از او پرسيد چرا چنين

کاري کرده، او پاسخ داد:" همه امور بدان گونه که مي نمايند نيستند."شب بعد، اين

دو فرشته به منزل يک خانواده فقير ولي بسيار مهمان نواز رفتند.بعد از خوردن

غذايي مختصر، زن و مرد فقير، رختخواب خود را در اختيار دو فرشته گذاشتند. صبح

روز بعد، فرشتگان، زن و مرد فقير را گريان ديدند. گاو آنها که شيرش تنها وسيله

گذران زندگيشان بود، در مزرعه مرده بود. فرشته جوان عصباني شد و از فرشته پير

پرسيد:" چرا گذاشتي چنين اتفاقي بيفتد؟ خانواده قبلي همه چيز داشتند و با اين

حال تو کمکشان کردي، اما اين خانواده دارايي اندکي دارند و تو گذاشتي که

گاوشان هم بميرد." فرشته پير پاسخ داد:"وقتي در زير زمين آن خانواده ثروتمند

بوديم، ديدم که در شکاف ديوار کيسه اي طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسيار

حريص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از ديدشان مخفي کردم. ديشب

وقتي در رختخواب زن و مرد فقير خوابيده بوديم، فرشته مرگ براي گرفتن جان

زن فقير آمد و من به جايش آن گاو را به او دادم. همه امور بدان گونه که مي

نمايند نيستند و ما گاهي اوقات، خيلي دير به اين نکته پي مي بريم."

 

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید.

[ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, ] [ 20:43 ] [ Mehrdad ]

دیدن خدا!

 

روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: میخواهم خدا را همین الآن ببینم!!!

 

کریشنا گفت : قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی.

 

او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب.

 

هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت.

 

عکسالعمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند.

 

وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمیتواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود.

 

در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس میکشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر میکردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟!!

 

مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر میکردم هوا بود.

 

کریشنا گفت: درست است.

 

حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید.

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید. 

[ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, ] [ 20:11 ] [ Mehrdad ]

شير نري دلباخته‏ي آهو...

 

شير نري دلباخته‏ي آهوي ماده شد. شير نگران معشوق بود و مي‏ترسيد بوسيله‏ي

حيوانات ديگر دريده شود. از دور مواظبش بود... پس چشم از آهو برنداشت تا يك بار

كه از دور او را مي نگريست، شيري را ديد كه به آهو حمله كرد. فوري از جا پريد و جلو

آمد ديد ماده شيري است. چقدر زيبا بود، گردني مانند مخمل سرخ و بدني زيبا و طناز

داشت. با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ايستاد و مجذوب زيبايي ماده شير

شد. و هرگز نديد و هرگز نفهميد که آهو خورده شد...

ake1365.blogfa.com

لطفا نظر بدهید.

[ دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, ] [ 19:6 ] [ Mehrdad ]
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 131 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره سایت

سلام.به وبلاگ من خوش آمدید. این تفریح منه.اوقات فراغت شروع به نوشتن میکنم،پس اگه یه وقت وبلاگ دیر به روز شد خواهشا شاکی نشید. درضمن موضوع توی این وبلاگ معنایی نداره،درباره هرموضوعی که بشه مینویسم. این وبلاگ طبق نظرات شما دوست عزیز نوشته میشه پس تقاضا دارم من رو قابل بدونید ونظرات خودتون رو بیان کنید.امیدوارم که اوقات خوبی رو در این وبلاگ سپری کنید. برای ارتباط با من هم می توانید از نمایشگر وضعیت یاهو که در قسمت پایین آمار وبلاگ تعبیه شده،استفاده کنید. این وبلاگ رو تقدیم میکنم به عزیز ترین کسم ... باتشکر،مدیریت وبلاگ M & P.
امکانات سایت