قالب پرشین بلاگ


M & P
به نام خداوندی که عشق را آفرید.
نويسنده
دوستان عزیز

آموخته ام که...

 

بیایم برای یکبار هم که شده این جملاتو توی زندگیمون به کار ببریم و فقط نخونیم

آموخته ام که

با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.

 

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت

آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم

آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است

آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد.

 

"چارلی چاپلین"

لطفا نظر بدهید. 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 13:59 ] [ Mehrdad ]

طنز باسوادها!

 

طنز زیر اشاره به آمار تحصیل کرده های بیکار دارد

و در آن قصد جسارت به قشر خاصی وجود ندارد:

 

یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!! خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه!!

میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه...!

بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه!!

یه روز معلم محترم در کلاس چهارم، ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک شکلی رو حساب کنه! تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه که می بینه همه دارن داد می زنن:

انتگرال بگیر...!!!

حتما نظر بدهید.

 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 13:55 ] [ Mehrdad ]

 

کوتاه ولی عمیق

 

در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد .

بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . این روال سال ها ادامه پیدا

کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد .

سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد . راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند .

سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه!!!

 

این داستان مرا به یاد یکی از دوستان می اندازد که همیشه در نامه هایش حدیثی از پیامبر خاتم نقل می کرد که:

 رسول خدا (ص) :       

 من از فقر امتم بيمي ندارم، آنچه من از آن مي ترسم « سوء تدبير » است.

حتما نظر بدهید.                  

 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 13:34 ] [ Mehrdad ]

 

زن و شوهر های قدیمی

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

 

پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:اما من که می دانم او چه کسی است..!

حتما نظر بدهید.

 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 13:25 ] [ Mehrdad ]

تفاوت!!

 

سه زن انگليسي، فرانسوي و یکی از هموطنان عزیز ما، با هم قرار ميذارن كه اعتصاب كنن و ديگه تو خونه كار نكنن و بعد از سه روز نتيجة كارو به هم بگن.

طبق قرار پس از گذشت سه روز، هر سه نفر سر قرار حاضر شده و نتیجه کار خود را به دو نفر دیگه اینچنین گفتند:

 

زن فرانسوي گفت:

    به شوهرم گفتم كه من ديگه خسته شدم بنابراين نه نظافت منزل، نه

آشپزي، نه اتو و خلاصه از اينجور كارها

ديگه بُريدم. خودت يه فكري بكن، من

كه ديگه نيستم يعني بريدم.

روز بعد خبري نشد،

روز بعدش هم همينطور،

    روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه درست كرده بود و آورد تو

رختخواب، من هم هنوز خواب بودم، وقتي بيدار شدم رفته بود.

 

    زن انگليسي گفت:

    من هم مثل فرانسوي همونا رو گفتم و رفتم كنار،

    روز اول و دوم خبري نشد ولي روز سوم ديدم شوهرم ليست خريدو كاملاً

تهيه كرده بود، خونه رو تميز كرد و گفت كاري نداري عزيزم، .... و

رفت.

 

و اما هموطن عزیز ما اینگونه گزارش می دهد:

    من هم عين شما همونا رو به شوهرم گفتم،

    روز اول چيزي نديدم،

    روز دوم هم هیچی،

    روز سوم هم چيزي نديدم،

    اما شكر خدا روز چهارم يه كمي تونستم با چشم چپم ببينم!!!

لطفا نظر بدهید.

 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 13:19 ] [ Mehrdad ]

حس زنانه!

 

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.مرده می گه: برای چی این کارو کردی؟

 

زنش جواب ميده: به خاطر اين زدمت كه تو جيب شلوارت يه كاغذ پيدا كردم كه توش اسم سامانتا نوشته شده بود!

 

مرده مي گه: وقتي هفته پيش براي تماشاي مسابقه اسب دواني رفته بودم اسبي كه روش شرط بندي كردم اسمش سامانتا بود.

 

زنش معذرت خواهي می کنه و می ره به کاراي خونه برسه.

 

نتیجه ی اخلاقی 1 :  خانم ها همیشه زود قضاوت می کنند ...

 

سه روز بعدش مرده داشته تلويزيون تماشا مي كرده كه زنش اين بار با يه قابلمه ي بزرگ دوباره مي كوبه تو سرش!

بيچاره مرده وقتي به خودش مي آد مي پرسه: چرا منو زدي؟

 

زنش جواب مي ده: آخه اسبت زنگ زده بود!!!!!!

 

نتیجه ی اخلاقی  2:  متاسفانه خانم ها همیشه درست حس می کنند !!!

حتما نظر بدهید.

 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 13:16 ] [ Mehrdad ]

نگاه درست زندگی!

 

اینگونه نگاه کنيد...

مرد را به عقلش نه به ثروتش

زن را به وفايش نه به جمالش

دوست را به محبتش نه به کلامش

عاشق را به صبرش نه به ادعايش

مال را به برکتش نه به مقدارش

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش

غذا را به کيفيتش نه به کميتش

درس را به استادش نه به سختیش

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش

نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش

شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش

دل را به پاکیش نه به صاحبش

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

حتما نظر بدهید.

 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 13:5 ] [ Mehrdad ]

خدایا چرا من؟

 

آرتور اَش (Arthur Ashe) ستاره سیاه پوست تنیس جهان که قهرمانى در مسابقات بزرگ و یمبلدون را در کارنامه درخشان ورزشی‌اش دارد، در سال ١٩٨٣ به دلیل خون‌آلوده‌اى که در هنگام عمل جراحى قلب به او تزریق کرده بودند، به مرض ایدز درگذشت. هنگامى که مشخص شده بود که او به بیمارى ایدز مبتلا گشته، هزاران نامه از سوى هوادارانش در سراسر جهان به منظور اعلام همدردى و حمایت برایش ارسال شد. در یکى از این نامه‌ها نوشته شده بود: «چرا خدا شما را براى گرفتار شدن به این بیمارى مهلک انتخاب کرده است؟»

 

آرتور اَش به این نامه چنین جواب داده بود: در سراسر جهان ٠٠٠/٠٠٠/٥٠ کودک شروع به بازى تنیس می‌کنند،    ٠٠٠/٠٠٠/٥ نفر بازى کردن تنیس را یاد می‌گیرند، ٠٠٠/٥٠٠ نفر تنیس باز حرفه‌اى می‌شوند، ٠٠٠/٥٠ نفر در مسابقات تنیس در سطوح مختلف بازى می‌کنند، ٥٠٠٠ نفر در مسابقات سطح بالا شرکت می‌کنند، ٥٠٠ نفر در مسابقات مقدماتى گرنداسلم (سطح بالاترین مسابقات تنیس که سالى چهار بار برگزار می‌شود) شرکت می‌کنند، ٥٠ نفر به مسابقه ویمبلدون راه می‌یابند، ٤ نفر به نیمه نهایى و ٢ نفر به مسابقه نهایى می‌رسند و بالاخره یک نفر برنده می‌شود.

 

وقتى من برنده مسابقه تنیس ویمبلدون شدم هرگز از خدا نپرسیدم «چرا من؟»

 

و امروز که در بستر بیمارى افتاده‌ام و درد سراپاى وجودم را گرفته نیز نباید از خدا بپرسم «چرا من؟»

حتما نظر بدهید.

 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 2:20 ] [ Mehrdad ]

آدم خوشبخت

 

پادشاهی پس از اینكه بیمار شد گفت:

«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».

تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند

تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،

اما هیچ یک ندانست.

تنها یکی از مردان دانا گفت :

که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند..

اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،

پیراهنش را بردارید

و تن شاه کنید،

شاه معالجه می شود.

شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.

آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند

ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.

حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.

آن که ثروت داشت، بیمار بود.

آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،

یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.

یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.

خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب،

پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد

که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.

« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.

سیر و پر غذا خورده ام

و می توانم دراز بکشم

و بخوابم!

چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»

پسر شاه خوشحال شد

و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند

و پیش شاه بیاورند

و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،

اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!.

 

(۱۸۷۲)

لئو تولستوی

حتما نظر بدهید.

 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 2:19 ] [ Mehrdad ]

داستان موش 

 

 موشی درخانه تله موش دید، به مرغ وگوسفندو گاو خبردادهمه گفتند: تله موش مشکل توست بما ربطی ندارد. ماری درتله افتادو زن خانه راگزید،ازمرغ برایش سوپ درست کردند،گوسفندرابرای عیادت کنندگان سربریدند؛گاورابرای مراسم ترحیم کشتندوتمام این مدت موش درسوراخ دیوار مینگریست ومیگریست! 

 

           در جهان تنها  يك  فضيلت وجود  دارد و آن  آگاهي  و  تنها  يك  گناه و  آن  جهل  است.

 

عارف بزرگ - مولانا

حتما نظر بدهید.

 

[ چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, ] [ 2:15 ] [ Mehrdad ]
صفحه قبل 1 ... 110 111 112 113 114 ... 131 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره سایت

سلام.به وبلاگ من خوش آمدید. این تفریح منه.اوقات فراغت شروع به نوشتن میکنم،پس اگه یه وقت وبلاگ دیر به روز شد خواهشا شاکی نشید. درضمن موضوع توی این وبلاگ معنایی نداره،درباره هرموضوعی که بشه مینویسم. این وبلاگ طبق نظرات شما دوست عزیز نوشته میشه پس تقاضا دارم من رو قابل بدونید ونظرات خودتون رو بیان کنید.امیدوارم که اوقات خوبی رو در این وبلاگ سپری کنید. برای ارتباط با من هم می توانید از نمایشگر وضعیت یاهو که در قسمت پایین آمار وبلاگ تعبیه شده،استفاده کنید. این وبلاگ رو تقدیم میکنم به عزیز ترین کسم ... باتشکر،مدیریت وبلاگ M & P.
امکانات سایت